جدول جو
جدول جو

معنی وادنگ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

وادنگ کردن
(رُ تَ)
از گفته برگشتن. دبه کردن. دبه درآوردن. وادنگ آوردن. وادنگ درآوردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دبه کردن و وادنگ آوردن و وادنگ درآوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ تَ)
واداشتن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. (یادداشت مؤلف). رجوع به واداشتن و الزام شود، ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود، نگاه داشتن. (ناظم الاطباء) ، ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. (آنندراج، از فرهنگ ترکتازان)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آواز کردن. (ناظم الاطباء). فریاد کردن. بانگ برآوردن. صخب. اصلاق. اعجاج. عجیج. عج. صیحان. صیاح. صدید. صرخ. صراخ. هبیب. عزیف. زجل. قلقله.کشکشه. سلق. (منتهی الارب). هتف. (تاج المصادر بیهقی). انتجاج. هیاط. هبهبه. (منتهی الارب) :
شوی بگشاد آن فلرزش خاک دید
کرد زن را بانگ و گفتش ای پلید.
رودکی.
و عیاران بانگ یا جعفر همی کردند. (تاریخ سیستان). و طبل نیافتند، دبه ای بزرگ برگرفتند و بزدند و بانگ بوبکر (نبیرۀ دختری خلف) کردند. (تاریخ سیستان). امیر گفت چه میگویی. و بانگی سخت بکرد و دست از نان بکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 443). یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. (همان کتاب ص 189). بعضی که مانده بودند جبرئیل بانگی بکرد چنانکه تمامت هلاک شدند. (قصص الانبیاء ص 95).
بانگ کنی کاین سخن رافضی است
جهل بپوشی به زبان آوری.
ناصرخسرو.
گر از تو چو از من نفور است خلق
ترا به، مکن هیچ بانگ و نفیر.
ناصرخسرو.
در آن میان شتربه بانگی بلند بکرد. (کلیله و دمنه). کفشگر زنرا بانگ کرد. (کلیله و دمنه).
بانگ کردی آنچه گم کردی به راه
پس نشان جستی ز خلق آنجایگاه.
عطار (مصیبت نامه).
بس کنم خود زیرکان را این بس است
بانگ دو کردم اگر در ده کس است.
مولوی.
در بیابان چو گورخر میتاخت
بانگ میکرد و جفته می انداخت.
سعدی (صاحبیه).
بانگ میکرد و زار می نالید
کای دریغا کلاه و دستارم.
سعدی (هزلیات).
چو سگ بر درش بانگ کردم بسی
که مسکین تر از سگ ندیدم کسی.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(رِ گَ تَ)
نکول کردن. واقول آوردن. دبه آوردن. دبه درآوردن. وادنگ درآوردن. وادنگ کردن. (یادداشت مؤلف). دبه کردن. جر زدن. رجوع به دبه درآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ دی دَ)
واکندن. عیار. معایره. (یادداشت مؤلف). رجوع به واکندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وادنگ آوردن
تصویر وادنگ آوردن
انکار کردن پس از اقرار دبه در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکن کردن
تصویر واکن کردن
واکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
مجبور کردن، ناچار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به کسی اردنگ زدن، کسی را زدن و راندن کسی را بیرون کردن و جواب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
((کَ دَ))
تحریک کردن، برانگیختن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
لإجبارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
Coerce, Compel, Impel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
contraindre, obliger, pousser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
强迫 , 推动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
مجبور کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
บังคับ , บังคับ , กระตุ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
memaksa, mendorong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
לאלץ , להכריח , לדחוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
強制する , 駆り立てる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
강요하다 , 몰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
kulazimisha, kusukuma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
coagir, obrigar, impulsionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zorlamak, harekete geçirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
বাধ্য করা , অনুপ্রাণিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
costringere, obbligare, spingere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zwingen, antreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
dwingen, aandrijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
примушувати , змушувати , спонукати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
принуждать , заставлять , побуждать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zmuszać, popychać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
coaccionar, obligar, impulsar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
मजबूर करना , मजबूर करना , प्रेरित करना
دیکشنری فارسی به هندی